جدول جو
جدول جو

معنی هم کشیدن - جستجوی لغت در جدول جو

هم کشیدن(فَ لَ شُ دَ)
دوختن لباس بدون دقت و ظرافت: هرطور بود هم کشیدم و تنم کردم. (یادداشتهای مؤلف)
لغت نامه دهخدا
هم کشیدن
جمع کردن، قبض کردن، آماده شدن تصمیم قطعی برای اجرای کاری گرفتن، توضیح مراد ازین هم کشیدن پیزی دست برداشتن از تنبلی و بیحالی است
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از پس کشیدن
تصویر پس کشیدن
پس رفتن، به عقب بازگشتن، عقب رفتن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دم کشیدن
تصویر دم کشیدن
رنگ پس دادن و آماده شدن چای یا چیز دیگر که آن را دم کرده باشند، پخته شدن برنج که آن را در دیگ ریخته و دم کرده باشند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پر کشیدن
تصویر پر کشیدن
پر باز کردن، پرواز کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بو کشیدن
تصویر بو کشیدن
بوییدن، بو کردن، استشمام
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قد کشیدن
تصویر قد کشیدن
بلندقد شدن، نمو کردن، رشد کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از صف کشیدن
تصویر صف کشیدن
در یک ردیف قرار گرفتن، صف بستن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از غم کشیدن
تصویر غم کشیدن
کنایه از غصه خوردن، اندوه خوردن، غم خوردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از هو کشیدن
تصویر هو کشیدن
چرک و آماس کردن زخم
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از درهم کشیدن
تصویر درهم کشیدن
به هم کشیدن، ترنجیده ساختن
فرهنگ فارسی عمید
(پَ وَ دَ)
جمع کردن. ترنجیدن و متقلص کردن. (ناظم الاطباء). چنانچه عفصی دهان را، یا خشمگینی ابروان را. (یادداشت مرحوم دهخدا). تشنیج. تقبیض.
- روی درهم کشیدن، روی ترش کردن. سخت روئی کردن. پرچین کردن روی. (ناظم الاطباء). با چهره غضب یا نفرت نمودن. آثار خشم یا اندوه در روی پدید آوردن. (یادداشت مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(دُ رُ گَ دَ)
کشیدن غم و اندوه. تحمل غم. رجوع به غم شود:
به یک مرد از ایشان ز ما سیصد است
بدین رزمگه غم کشیدن بد است.
فردوسی.
از دولت و سعادت او شادمان نشد
هر دل که از نحوست ایام غم کشید.
امیرمعزی (از آنندراج).
زین غم چو نمیتوان بریدن
تن دردادم به غم کشیدن.
نظامی.
برنجد نازنین از غم کشیدن
نسازد نازکان را غم چشیدن.
نظامی.
مانده نشدی ز غم کشیدن
وز طعنۀ دشمنان شنیدن.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(تَ)
نفس کشیدن و نفس زدن. (از ناظم الاطباء).
- آلات دم کشیدن، جهاز تنفس. (یادداشت مؤلف) : (زهره دلالت کند بر) بوییدن و آلات دم کشیدن. (التفهیم).
دم بکشی بازدهی زآنکه دهر
بازستاند ز تو می عمر وام.
ناصرخسرو.
- دم درکشیدن، خاموش شدن:
چو اسفندیار این سخنها شنید
دلش گشت پردرد و دم درکشید.
فردوسی.
، بیکار و معطل بودن. (ناظم الاطباء)، به طول انجامیدن. (یادداشت مؤلف) : بسیار دم نکشیده بود باز... اغتشاش رو داد. (تحفۀ اهل بخارا)، پخته شدن به حد معتاد. نیک پخته شدن و نیک مهیا شدن چای و پلو و گیاهان دارویی و جز آن. به حد پختگی رسیدن برنج پلو و دم پخت و جز آن پس از آنکه آب آن را کشیده بار دوم بی آب بر آتش نهند. (یادداشت مؤلف).
- دم کشیدن چای و پلاو و جز آن، نضج یافتن و پخته شدن. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(زَ دَ)
جراحت یا قرحه بدتر شدن. سیم کشیدن جراحت یا آب دزدیدن قرحه و ریش.
- امثال:
شاه خانم میزاید ماه خانم درد میکشد
خاله م زاییده خاله زام هو کشیده.
، هو انداختن به آوازی بلند و دراز هو گفتن برای خواندن کسی از دور چنانکه رسم کشاورزان و اویاران است. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(غِ ری شُ دَ)
رطوبت کشیدن. خیس شدن. اندکی تر شدن. رطوبت کمی از هوا یا از زمین مرطوب به خود گرفتن
لغت نامه دهخدا
پگمالیدن، کشمیدن: سمیره کشیدن بر نوشته برای از میان بردن آن رسم کردن خط، محو کردن بر طرف ساختن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ستم کشیدن
تصویر ستم کشیدن
تحمل ظلم کردن ستم دیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صف کشیدن
تصویر صف کشیدن
به صف ایستادن (سربازان نمازگزاران و جز آنان) رده بستن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پشم کشیدن
تصویر پشم کشیدن
تفرقه و پریشانی انداختن در چیزی، هلاک کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پس کشیدن
تصویر پس کشیدن
بعقب کشیدن خم کردن سرش را پس کشید، بعقب باز گشتن بقهقرا رفتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جام کشیدن
تصویر جام کشیدن
ساغر کشیدن شراب خوردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چک کشیدن
تصویر چک کشیدن
حواله کردن ببانک بوسیله چک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زه کشیدن
تصویر زه کشیدن
کشیدن زه کمان، سخت جراحت شدن تیر کشیدن عضله ها
فرهنگ لغت هوشیار
اصطلاحی است در بازی الک دولک که طرف مغلوب باخته باید رد مسافت معینی بدون تازه نفس کردن نفس بدود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رمل کشیدن
تصویر رمل کشیدن
آینده دیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بو کشیدن
تصویر بو کشیدن
از دور استشمام کردن
فرهنگ لغت هوشیار
پایین کشیدن پایین انداختن، رکاب کشیدن حرکت کردن، بسر کشیدن نوشیدن شراب و مانند آن، جذب کردن، یا دم در کشیدن ساکت شدن، محو کردن نابود ساختن، با سپاه حرکت کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آب کشیدن
تصویر آب کشیدن
حمل آب از جائی به جائی، بیرون آوردن آب با دلو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هو کشیدن
تصویر هو کشیدن
بر زبان آوردن کلمه هو (او - خدا)
فرهنگ لغت هوشیار
رطوبت دیدن، یانم کشیدن سواد کسی. عدم قدرت وی در نیک خواندن نامه ها و کتابها
فرهنگ لغت هوشیار
کم کشیدن از کسی. اندک اذیت دیدن از طرف وی. بیشتر بطریق استفهام انکاری استعمال شود: (کم از دست او کشیده ام ک)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غم کشیدن
تصویر غم کشیدن
کشیدن غم و اندوه تحمل غم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آه کشیدن
تصویر آه کشیدن
برآوردن آه از سینه بسبب اندوه حسرت یا غبطه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نم کشیدن
تصویر نم کشیدن
((نَ کِ دَ))
رطوبت دیدن، کنایه از بی اثر شدن، فاقد قدرت شدن
فرهنگ فارسی معین